- نگون آمدن (غَ شُ / شِ مُ دَ)
نگون شدن. رجوع به نگون و نگون شدن شود:
همه سنگ مرجان شد و خاک خون
بسی سروران را سر آمد نگون.
فردوسی.
- نگون اندرآمدن، به خاک افتادن. با سر به زمین افتادن. به سر فرودافتادن:
نگون اندرآمد شماسای گرد
بیفتاد بر جای و در دم بمرد.
فردوسی.
روان گشته از روی او جوی خون
زمان تا زمان اندرآمد نگون.
فردوسی.
به تیر و به نیزه بشد خسته شاه
نگون اندرآمد زپشت سیاه.
فردوسی
همه سنگ مرجان شد و خاک خون
بسی سروران را سر آمد نگون.
فردوسی.
- نگون اندرآمدن، به خاک افتادن. با سر به زمین افتادن. به سر فرودافتادن:
نگون اندرآمد شماسای گرد
بیفتاد بر جای و در دم بمرد.
فردوسی.
روان گشته از روی او جوی خون
زمان تا زمان اندرآمد نگون.
فردوسی.
به تیر و به نیزه بشد خسته شاه
نگون اندرآمد زپشت سیاه.
فردوسی
